اشعار

آنکه هجرت ز وطن کرد به‌میقات آمد * تا حرم یک‌قدم است جامۀ احرام کجاست؟ […]

بر سر کوی تو این شیفتگان منتظرند * وقت تابیدن آن شمع دل‌افروز کی است […]

به پای وصل تو مردن سزاوار * ره و رسم وفاداری همین است […]

خرمن حسن تو ما را نه گرفتار نمود * یک جهان دیده به دنبال تو حیران شده است […]

پیر را گفتم حقیقت در کجاست * گفت اندر خُمّ می، باقی سراب […]

آهوی چشم تو صیّاد شد و صیدم کرد * زلف تو دام شد و خال لبت دانۀ ما […]

بشکن تو مرز و قاعده، بردار مهر و مائده * رسوا بکن رسوا بکن، رسوای خاص و عام را […]

نقطه در ترسیم تصویر ابتدای کارهاست * پس بر آن نقطه بچرخد جملۀ پرگارها […]

بزم یاران صفاپیشه، صفا بود صفا * جام و میخانه و می، رنگ خدا بود خدا […]

ای آفتــاب عـــالم معنـــا، بیـا بیـا * مهتاب مهر در شب یلدا، بیا بیا […]