مقالۀ «شهید شاهچراغی، زائر منزلت عشق» به‌قلم حجت‌الاسلام و المسلمین سید رضا تقوی، یکی از دو مقالۀ ثمین کتاب «فرزانگان مدینۀ قانون» است که به‌تبیین ویژگی‌های ممتاز شخصیتی شهید والامقام سید حسن شاهچراغی، نماینده مردم دامغان در مجلس شورای اسلامی و سرپرست مؤسسۀ کیهان، اختصاص یافته است. شایان ذکر است، این اثر در دی‌ماه 1372 توسط ادارۀ کل امور فرهنگی و روابط عمومی مجلس شورای اسلامی منتشر شده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

«شهید شاهچراغی، زائر منزلت عشق»

 

شیرینی از شورآباد

نهال جسم او ریشه در حاشیۀ کویر داشت؛ فاصله‌ای نه چندان دور به‌معدن نمک، همان جا که غیر از شوری چیز دیگری نیست. نه آبی، نه آبادانی، نه گیاهی و نه موجود زنده و جانداری و گهگاه قطار شتری از آنجا به‌تندی عبور می‌کند؛ زیرا تحمل اقامت، حتی برای حیوان صبوری چون شتر و انسان‌های مقاومی چون بیابان‌گردها هم نیست که نیست. آنجا را باید شورآباد نامید.

از حسن‌آباد تا شورآباد یکی دو فرسنگ بیشتر، فاصله نیست. نسیمی که از روی دریای نمک می‌وزد، دیوارهای گلین و خانه‌های گنبدی و درختان پستۀ حسن‌آباد را نمکین کرده است.

ماسه‌های روان همانند کمندی بر دور حسن‌آباد پیچیده‌اند. در این سال‌های اخیر، جنگل مصنوعی که از بوته‌های تاق به‌وجود آمده، تثبیت شن‌ها را موجب گشته است؛ و گر نه در گذشته‌های نه چندان دور، میهمان ناخواندۀ شن، کوچه پس کوچه‌ها، حیاط و خانه‌ها را نیز اشغال کرده بود؛ ‌طوری‌که بعضی از خانه‌ها، در زیر تپۀ بزرگی از این ماسه‌های روان فرو رفته و هر گاه انسانی از محل زندگی‌اش بیرون می‌آمد، گویی از زیر کوهی از شن خارج می‌شد.

مردمان حاشیۀ کویر، علی‌الخصوص حاشیه‌نشینان حسن‌آباد، زندگانی خود را با نمک، نمکین کرده‌اند. طبع مهربان، میهمان‌دوستی، سخنان آمیخته به‌طنز، شجاعت و غیرت، سخاوت و مردانگی، از ویژگی‌های اخلاقی این مردم است. بیش از نیمی از مردمش، تیره و تبار خود را به‌پیامبر و اهل بیتش می‌رسانند و از سادات هستند.

نهال روح او ریشه در مدرسه‌ای داشت که درس دیانت می‌داد و آن، یادگاری بود از حوزۀ درسی صادق آل محمد(ص) و در نخستین روز ورود، نخستین کلام این بود که: «اولُ العلم مَعرفةُ الجبار و آخرُ العلمِ تفویضُ الإمر الیه»؛ آغاز دانش‌آموزی و طلبگی، شناخت خداوند جبار است و فرجامش، واگذاری کار به‌او».

از امثله و شرح امثله، صرف میر و تصریف شروع کرد و نصاب‌الصبیان را نیز می‌خواند. ادبیات، پایه و ریشۀ کار است. صرف و نحو، منطق و معانی و بیان، مقدمه‌ای هستند تا پس از عبور از مقدمه به‌ذی‌المقدمه رسید؛ یعنی به‌فقه، که به‌گستردگی همۀ زندگی وسعت دارد. او نیز به‌همین روال به‌پیش می‌رفت.

در حوزه‌های علوم دینی، تعلیم با تزکیه همراه است. به‌هر اندازه که بار علمی اندیشه سنگین‌تر می‌گردد، باید انوار تابناک معنویت، خانۀ دل را روشن‌تر گرداند، و گر نه دانش و معلومات، وبال خواهد بود.

به‌عبارت دیگر، علم قال را باید با علم حال درآمیخت؛ زیرا اگر قال با حال همراه نباشد، نتیجه‌ای جز ظلمت و تیرگی به‌بار نخواهد آورد و به‌قول مولانا:

جهل به باشد از این علم ای عمواینکه خود جهل است تو علمش مگو
علم خشیت آورد ای جان منعلم بی‌خشیت بود مایۀ فتن

امام صادق (ع) فرمود: «الْخَشْيَةُ مِيرَاثُ‏ الْعِلْمِ‏»[1]؛ «میراث دانش، خشیت است».

گوهر گران‌بهای علم و دانش را نباید در اختیار نااهلان گذاشت که علاوه بر قدرناشناسی و کفران نعمت علم و دانش، بشریت نیز با خطری جدی روبه‌رو خواهد شد؛ چنانکه مولوی بدین مضمون گفته است:

بد گهر را علم و فن آموختندادن تیغی به‌دست راهزن
تیغ دادن در کف زنگی مستبه که آید علم ناکس را به‌دست
علم و مال و منصب و جاه و قرانفتنه آمد در کف بدگوهران[2]

بدونِ جهت نیست که حضرت علی (ع) می‌فرماید: «لَا تُعَلِّقُوا الْجَوَاهِرَ فِي‏ أَعْنَاقِ‏ الْخَنَازِيرِ[3]؛ گوهرهای گران‌بها را آویزۀ گردن خوک‌ها نکنید».

ولی او نورانیت و صفا را با دانش و معلومات درآمیخته بود و همین موضوع باعث می‌شد تا به‌روحی لطیف و طبعی ظریف دست یابد. از مصاحبتش سیر نمی‌شدی. در سخنش جاذبه‌ای وجود داشت که هر کس با هر میزان معلومات با او روبه‌رو می‌گردید، ناخودآگاه جذب در گفتارش می‌شد و صد البته که این کشش، تنها به‌دانش او ارتباط پیدا نمی‌کرد؛ چون کسانی هم که بر مسند استادی او قرار داشتند، در دام جاذبه‌ها و لطافت‌هایش اسیر می‌گردیدند.

این شخصیت مورد نظر و محبوب دل و دیده، که دنیایی از صفا و وفا را با خود داشت، شهید والاتبار، اندیشمند عالی‌مقدار، حضرت سید حسن شاهچراغی است.

سید حسن که خدایش در جوار رحمتش، بر سر خوان عنایتش پذیرفت، هم به‌ظاهر، حسن بود و هم به‌باطن.

از حسن‌آباد می‌آمد و لبخندهای ملیحش، وامی بود که از دستان پر سخاوت تبارش می‌گرفت؛ زیرا نیای او، این ملاحت را از آن شورآباد بر جسم و جانش ریخته بودند تا حلقۀ درس استاد حوزۀ علمیه را ملاحت، و قواعد خشک علم و دانش را لطافت ببخشند.

آنانکه معتقدند «زمین شوره سنبل برنیارد»، حداقل در مورد حسن‌آباد و سید حسن به‌خطا رفته‌اند؛ زیرا سید حسن، شاخۀ گل زیبا و معطری است که رستنگاهش کویر می‌باشد. او از دل کویر رویید و لذا صافی سینه‌اش به‌صافی سینۀ آسمان شب‌های کویری، و گستردگی حوزۀ دلش به‌وسعت همۀ دشت‌ها، و تیزی تفکر و اندیشه‌اش به‌تیزتکی غزال‌ها، و نجابت چهره‌اش به‌نجیبی سبزه‌ها می‌ماند.

شخصیت سید حسن در میان کتاب ‌و کتاب‌خانه، درس و مباحثه، شعر و شعور رشد کرد. از آن هنگام که چشم تشخیص او باز شد، چیزی جز کتاب‌های متنوع با قطعات بزرگ و کوچک و با عناوین گوناگون ندید. گوشش نیز به‌بدگویی‌ها و بدزبا‌نی‌ها آلوده نشد؛ زیرا در محیط تربیتی او، همیشه سخن از دین بود و دیانت، از احکام و مقررات فقهی و اعتقادی، از هدایت و موعظت، از مسجد و حسینیه، از محراب و منبر.

عمویش که به‌منزلۀ پدر خانوادۀ پر جمعیتی محسوب می‌شد و خویش را وقف هدایت و ارشاد مردم می‌کرد و عاقبت هم بر سر همین کار الهی جان بباخت، ذوقی سرشار داشت و دلی پر شور. اشعاری که از ذوق سلیم و طبع لطیف او سرچشمه می‌گرفت، کانون گرم و باصفای خانواده را شاعرانه می‌کرد.

پدر سید حسن نیز، استادی بزرگوار و عالمی عالی‌مقدار است که حوزۀ تدریس احکام و اخلاق او، شاگردان شایسته‌ای را به‌جامعه تحویل داده است. پدر هم مانند برادر بزرگ‌تر، از ذوق شاعرانه بی‌بهره نیست. علاوه بر این ویژگی‌ها، سلوک اخلاقی او زبانزد خاص و عام است.

حضرت آقای حاج سید مسیح، بسیاری از گفتنی‌ها را به‌جای اینکه بر نوک زبان بگذارد و به‌دیگران بگوید، در اعمال و جوارح وارد نموده و با افعال صحیح و منطقی خود سخن می‌گوید که زبان کردار، به‌مراتب از زبان گفتار مؤثرتر می‌باشد. او معتقد است که «به‌عمل کار برآید، به‌سخن‌دانی نیست»، و توصیۀ ‌امام صادق (ع) را با گوش جان پذیرفته است که فرمود: «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ‏ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[4].

علاقه و کشش درونی و زمینه‌های خانوادگی، سید حسن را به‌مدرسۀ علمیه کشانده بود تا درس دین بیاموزد و در خدمت نشر فرهنگ دین و دیانت باشد. از همان روزهای آغاز ورودش به‌جمع طلاب، به‌خوبی روشن بود که آیندۀ درخشانی دارد؛ زیرا جستجوگری و کنکاش در مسائل مختلف علمی و اجتماعی، از ویژگی‌های بارز او بود. به‌سادگی قانع نمی‌شد، ولی روح و روانش هرگز به‌بیماری جدال و مباحث کینه‌توزانه مبتلا نشد و بارها این جمله را در ضمن بحث‌های طلبگی بر زبان جاری می‌کرد که «ما نوکر دلیل هستیم و نه نوکر اشخاص». شخص به‌هر اندازه که بزرگ و باعظمت باشد، در مقام بحث باید به‌استدلال و استحکام سخن او توجه کرد و نه به‌موقعیت و شخصیت او؛ چون گاه، انسان‌های بی‌نام و نشان، مطالبی را عنوان می‌کنند که به‌مراتب، از معاریف، جامع‌تر و محکم‌تر می‌باشد.

تعلیمات اسلامی و معارف قرآنی نیز مسلمانان را به‌همین نکتۀ ظریف هدایت نموده که دنبال سخنان بهتر باشید و سخن خوب را از هر گوینده‌ای بگیرید؛ چنانکه در حدیثی آمده است که:

«انْظُرْ إِلَى‏ مَا قَالَ‏ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ قَال»[5]؛

به‌سخن و محتوای آن بنگر و نه به‌گویندۀ آن».

شخصیت‌زدگی یکی از آفات فرهنگی جامعه به‌حساب می‌آید و متأسفانه بسیاری از افراد، حتی بحث‌های علمی را تحت تأثیر موقعیت‌های اجتماعی قرار می‌دهند. چنین اشخاصی، روحیۀ قدرت‌گرایی را بر حقیقت‌گرایی ترجیح داده‌اند. البته اگر با صراحت به‌آنها بگویید که شما قدرت‌گرا هستید، شاید نپذیرند، ولی این سخن مورد قبول باشد یا نباشد، حقیقت، تغییر نمی‌کند.

خصلت حقیقت‌گرایی در سید حسن، آن‌چنان قوی بود که گاهی در قضاوت‌ها و اظهارنظرهایش، نسبت به‌کسانی که با او برخورد مناسبی نداشتند  و توقع این بود که حداقل او نیز، عمل به‌مثل انجام دهد و یا ساکت و بی‌تفاوت بگذرد، برجستگی‌ها و خوبی‌ها را بیان می‌داشت؛ او به‌کسانی که به‌بیماری بی‌انصافی مبتلا بودند، علاقه‌مند نبود.

از ویژگی‌های دیگری که شهید سید حسن داشت، این بود که در زمان خودش زندگی می‌کرد و به‌تعبیری، فرزند زمان خویش بود. زمان و نیازمندی‌های آن را به‌خوبی می‌شناخت و با زمان و تحولاتی که در جامعه به‌وجود می‌آمد، آشنایی برقرار کرده بود.

آنانکه از زمان فرار می‌کنند، قدرت برخورد با موج‌های شکننده را ندارند. مگر کسانی که یک قرن و یا کمتر و بیشتر از زمان خود عقب هستند می‌توانند مسائل و مشکلات جامعه را حل نمایند؟

هر زمانی مسائل مخصوص به‌خود را دارد و برای برخورد با آن مسائل باید زبان، فرهنگ، روح و عناصر زمان را شناسایی کرد تا در دام مشکلات نیفتاد. چنانکه حضرت امام صادق (ع) می‌فرماید: «الْعَالِمُ‏ بِزَمَانِهِ‏ لَا تَهْجُمُ‏ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»[6]؛ عالمی که به‌زمان خویش شناخت داشته باشد، مورد هجوم مشکلات قرار نمی‌گیرد».

مولای متقیان حضرت علی (ع) نیز در این‌باره می‌فرماید: «حَسْبُ الْمَرْءِ … مِنْ عِرْفَانِهِ عِلْمُهُ‏ بِزَمَانِه»[7]؛ برای انسان به‌همین مقدار شناخت کفایت می‌کند که زمانش را بشناسد».

‌هر کس به‌تناسب مسئولیتی که دارد، باید به‌سلاح زمان‌شناسی مسلح باشد؛ ولی کسانی که در موضع هدایت و رهبری مردم قرار می‌گیرند، باید زبان زمان و روح و روان آن را بهتر بشناسند. علامۀ بزرگوار شهید مطهری در مورد فقها و مجتهدین که نظام زندگی مردم را در قالب فتاوی طرح و ارائه می‌کنند، می‌گوید:

«این دین، دین خاتم است. اختصاص به‌زمان معین و یا منطقۀ معین ندارد. مربوط به‌همۀ منطقه‌ها و همۀ زمان‌ها است. دینی است که برای نظام زندگی و پیشرفت زندگی آمده است. پس چگونه ممکن است فقیهی از نظامات و جریانات طبیعی بی‌خبر باشد؟ به‌تکامل و پیشرفت زندگی ایمان نداشته باشد، آن‌گاه بتواند دستورهای عالی و مترقی این دین حنیف را که برای همین نظامات آمده و ضامن هدایت این جریان‌ها و تحولات و پیشرفت‌هاست، کاملاً و به‌طور صحیح استنباط کند؟»

آنانکه با حوزه‌های علمیه آشنایی دارند، می‌دانند که فرهنگ حاکم بر حوزه‌ها، به‌خاطر کینه‌توزی‌های زمامداران خودسر، فرهنگ انزوا و بریدن از زمان بوده است. هر چند فریادگران و عالمانِ آگاهی وجود داشته‌اند که زمان خود را می‌شناخته و بر اساس این شناخت، نیازهای انسان‌‌ها را در ابعاد گوناگون پاسخ‌گو بودند، ولی فرهنگ غالب چنین نبود.

تذکر این نکته لازم به‌نظر می‌رسد که زمان‌آگاهی و همراه و همگام با زمان حرکت کردن، به‌معنای این نیست که دست از آرمان‌ها و معیارهای اعتقادی و اخلاقی باید برداشت و اصول فکری و فرهنگی را دستخوش تغییر کرد؛ چون گروهی بوده‌اند که راه افراط پیش گرفته و به‌جای حضور در زمان، هضم در زمان شدند. همچنان‌که گروه دیگر، راه تفریط را رفتند و از زمانشان غایب گردیدند و با نوآوری، به‌ستیزی جدی برخاستند و هرگز حاضر نبودند تا از ابزار جدید و مناسب، برای ابلاغ پیام الهی و انسانی خود بهره برگیرند و به‌همان شیوه‌های سنتی غیر فراگیر و کم اثر، اکتفا نمودند.

سید حسن با اینکه طلبه‌ای جوان و نهالی نورسته به‌نظر می‌رسید، در برخورد با مسائل مختلف فرهنگی و اعتقادی، با حفظ ارزش‌های انسانی و اسلامی، به‌زمان توجه داشت و آنها را در خارج از زمان طرح نمی‌کرد. او معتقد بود که باید از ابزار بسیار مؤثر هنر، بیشترین بهره را در تبلیغ آرمان‌های اسلامی برد. او می‌گفت: باید حوزه‌های علمیه، کانون تربیت انسان‌های شایسته‌ای گردد که قدرت تأمین نیازمندی‌های فکری و فرهنگی دنیای ما را داشته باشند و به‌اعتقاد اینجانب، او چنین بینش جامعی را از استاد ژرف‌نگر خود، شهید مظلوم حضرت آیة‌الله دکتر بهشتی گرفته بود که مکتب و مَدرس آن انسان والا، دست‌پروردگانی از این‌قبیل را تحویل می‌داد.

انسان‌ها از لحاظ روحی و احساسی، با یکدیگر تفاوت‌های فراوانی دارند و براساس همین تفاوت‌ها و کشش‌های درونی است که نسبت به‌صحنه‌ها و موج‌های بیرونی، اظهار علاقه نموده و یا ابراز تنفر می‌کنند. از همین طریق می‌توان تا حدودی به‌میزان لطافت و یا خشونت روح و دل انسان‌ها پی برد؛ زیرا معمولاً انسان‌هایی که دارای طبعی لطیف و روحی ظریف هستند، به‌صحنه‌های هنری و مسائل ذوقی و عرفانی، کشش و علاقه‌مندی بسیاری نشان می‌دهند؛ حتی بدون اینکه خود، توجه داشته باشند، تحت تأثیر چنین جریان‌هایی قرار دارند.

شهید شاهچراغی از کسانی بود که ذوق عارفانه و روح شاعرانه‌اش، او را به‌صورت انسانی دوست‌داشتنی، در دل و دیدۀ افراد می‌نشاند. به‌شعر و شاعری علاقۀ وافری داشت و هر گاه فراغتی و یا جلسۀ انسی پیش می‌آمد، به‌زمزمۀ غزل یا قطعه و یا قصیده‌ای می‌پرداخت. به‌کارهای هنری سخت عشق می‌ورزید و از زیبایی‌های طبیعت لذت می‌برد. هنگامی‌که به‌بیابان‌ها و صحراها قدم می‌گذاشت و یا به‌دیدار بیابان‌گردها و کوه‌نشینان می‌رفت، از لحاظ روحی و اخلاقی، خود را همانند آنها قرار می‌داد؛ به‌طوری که نسبت به‌او، هیچ‌گونه احساس بیگانگی نکنند. آن‌قدر به‌طبیعت نزدیک می‌شد که گویی جزئی از آن به‌حساب می‌آید. خصلت‌های روحی و اخلاقی و ویژگی‌های شخصی شهید سید حسن شاهچراغی را نمی‌توان در این مقال بیان کرد. فرصتی بیشتر باید و دقتی افزون‌تر. این‌چند سطر، تنها یادی از این عزیز و همۀ شهیدان فاجعۀ دردناک هواپیمایی است که توسط دژخیمان بعثی و نوکران استکبار جهانی، در آسمان خون رنگ خوزستان سرنگون گردید، که امیدوارم مقبول باشد.

در پایان، یادی هم از صدیق مخلص، روحانی شجاع، انسان والا، همراه و همرزممان شهید سید ابوالقاسم داودالموسوی، معروف به‌موسوی دامغانی داشته باشم و از روح بلندش بخواهم که در جوار عنایات خداوند، ملت مسلمان و انقلابی ایران و رهبری عظیم‌الشأن را دعاگو باشد.

محیط خانواده

شهید بزرگوار شاهچراغی در خانوادۀ علم و ادب، دیانت و روحانیت چشم به‌جهان گشود. خانه‌ای که دور تا دور آن را کتاب‌های فقهی و علمی، حدیث و حکمت پر کرده بود و بزرگان خانواده با زیر و رو کردن کتاب‌ها و جست‌وجو پیرامون گمشدۀ خویش در «بساتین العلماء»، شیوۀ دوستی با کتاب و نزدیکی با اندیشه‌های اندیشمندان را به‌کوچک‌ترها می‌آموختند.

در این خانواده، پدر، مدرّس حوزۀ علمیه بود و هر روز صبح‌گاه در مدرسۀ علمیۀ حاج فتحعلی بیک، طلاب جوان به‌گِردش حلقه می‌زدند و از معلوماتش بهره می‌گرفتند و آن‌گاه که مؤذن اعلام نماز می‌کرد، عازم مسجد کوچک محله می‌شد و در محراب عبادت، امتی را امام می‌گردید. عموها هر کدام به‌سهم خود، مدرسه و محراب و منبر را رونق می‌بخشیدند؛ به‌ویژه عموی بزرگ شهید شاهچراغی مرحوم کربلایی سید طاهر که از مبلغین به‌نام و وعاظ والامقام دامغان به‌شمار می‌آمد و در شعر و شاعری ید طولایی داشت. این  عالم عارف، بسیاری از خصلت‌های نیک انسانی که معمولاً در وجود یک شخص کمتر جمع می‌گردد را در خود رشد داده بود. محبت، سخاوت، جوانمردی، صداقت، کرامت و عزت و آزادگی، از جمله خصایل پسندیدۀ کربلایی سید طاهر بود.

امتیاز دیگر این خانواده، پیوند مستحکمی بود که در طول سالیان دراز با توده‌های مردم برقرار کرده بود. خانه‌ای که درهایش به‌روی محرومان و گرفتاران بسته نشد. از مسائل شرعی نماز و روزه گرفته تا مسائل شخصی و خانوادگی با کمال اعتماد و اطمینان بیان می‌گردید؛ تا ارشاد عالم عامل و راهنمایی مؤمنی مخلص، نابسامانی‌ها را سامان و دردها را درمان بخشد. بعضی از افراد خانواده، تقید خاصی به‌انجام مستحبات داشتند. به‌عنوان مثال، خواندن زیارت عاشورا و ارتباط با سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را باید یکی از اعمال یومیه در محیط این خانواده به‌حساب آورد.

شهید بزرگوار، این امتیاز را داشت که از آغاز زندگی، قرین علما و محشور با حکما و همنشین با فقرا باشد و گویا همۀ شرایط، دست در دست یکدیگر نهاده بودند تا مبنای زندگی فکری و اجتماعی شهید شاهچراغی را بر سخن سعادت‌ساز پیامبر گرامی اسلام (ص) منظم و مرتب سازند که فرمود: «سَائِلُوا الْعُلَمَاءَ وَ خَاطِبُوا الْحُكَمَاءَ وَ جَالِسُوا الْفُقَرَاءَ»[8]؛ از دانشمندان بپرسید و با حکیمان هم‌کلام شوید و فقیران را هم‌نشین باشید».

در روایات، خانۀ پر وسعت که برآورندۀ نیازهای طبیعی و ایجاد کنندۀ آرامش روحی انسان باشد، یکی از پایه‌های سعادت انسان به‌شمار آمده است: «مِنَ السَّعَادَةِ سَعَةُ الْمَنْزِلِ‏»[9]؛ وسعت خانه از سعادت است».

در اینجا باید به‌این موضوع اشاره کرد که هر ‌چند شهید شاهچراغی و خانواده‌اش از لحاظ منزل مسکونی، نسبت به‌تعداد عایله‌ای که داشتند، از آن‌چنان وسعت و گشایشی برخوردار نبودند، ولی این خانه از لحاظ اعتقادی، اخلاقی و فرهنگی، به‌دشت‌های پر وسعتی شباهت داشت که دامنه‌اش برای رویش گل‌های معطر، و سینه‌اش برای جولان غزال‌های اندیشه، از هر جهت آماده بود و مرغ افکار و اندیشۀ سید حسن می‌بایست در این فضا اوج بگیرد و روح لطیف و حساسش، در امواج این دریا شناوری کند.

مباحث فقهی و علمی که در محیط خانوادگی بین افراد به‌وجود می‌آمد، اشعاری که از ذوق سرشار و قریحۀ بیدار سرچشمه می‌گرفت، ارتباط نیرومندی که بین اعضای این خانواده و مردم برقرار می‌شد و بالأخره ترنم ذکر و زیارت عاشورا و معنویت عشق به‌اباعبدالله (ع)، همه و همه باعث گردیده بود تا فضای بسیار مناسبی را جهت رشد فکری و تقویت روحی و قابلیت ذهنی شهید سید حسن فراهم سازد.

شهید شاهچراغی در میان کتاب‌ و کتاب‌خانه بزرگ می‌شد و در حضور پدری شایسته و مُدرسی وارسته و عموهایی دانشمند، درس‌های گوناگون زندگی را می‌آموخت. از همان روزهای نخست زندگی، آثار هوش و استعداد در چهره‌اش کاملاً آشکار بود. استعداد و قابلیت ذهنی شهید، از آن‌چنان قدرتی برخوردار بود که می‌توانست همۀ اطلاعات دینی و اجتماعی را بگیرد و با ذهن آماده و فکر نیرومندش تحلیل نماید.

ذره را تا نبوَد همت عالی حافظطالب چشمۀ خورشید درخشان نشود[10]

در مورد مهد تربیتی و محیط خانوادگی این شهید، باید با دید تیزبین و اندیشۀ بلند، نگاهی عمیق به‌کتاب آسمانی قرآن انداخت و این آیۀ شریفه را زمزمه کرد که:

«البَلَدُ الطَیِّبُ یَخرُجُ نَباتَهُ بِإذنِ رَبِّهِ وَ ألَّذِی خَبُثَ لَایَخرُجُ إلَّا نَکِداً»[11]؛ «سرزمین پاک و پاکیزه، گیاهش به‌اذن پروردگار می‌روید و از سرزمین ناپاک، جز گیاه بی‌فایده بیرون نمی‌آید».

باران که در لطافت طبعش خلاف نیستدر باغ، لاله روید و در شوره‌زار، خس[12]

در دشت پاک و متواضع خانوادۀ شهید شاهچراغی، باران فقه و فقاهت، موعظه و تقوی، نهال زندگی را آبیاری کرد و رویش لاله و سنبل را باعث گردید که ثمرۀ شیرینش سید حسن شد.

چار چیز است که گر جمع شود در دل سنگلعل و یاقوت شود سنگ بدان خارایی
پاکی طینت و اصل گهر و استعدادتربیت کردن مهر از فلک مینایی
با من این هر سه صفت هست ولی می‌بایدتربیت از تو که خورشید جهان‌آرایی[13]

سال‌ها یکی پس از دیگری سپری می‌شد و سید حسن بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌گردید، تا اینکه ششمین بهار زندگی را پشت سر گذاشت. با باز شدن مدارس، به‌همراه دیگر همسالان خود به‌دبستان رفت و دوران تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ هاتف دامغان آغاز کرد.

او در میان شاگردان کلاس، تافته‌ای جدا بافته بود؛ زیرا به‌غیر از نمرات بالا و استعداد فوق‌العادۀ درسی، چیزی که سید حسن را در مجموعۀ شاگردان مدرسه از دیگران جدا می‌ساخت، اخلاق و ادب این دانش‌آموز بود. از همان دوران کودکی، در گفتار و کردار، چون بزرگانِ باتجربه عمل می‌کرد. حتی با جرأت می‌توان مدعی شد که در دوران نوجوانی نیز کسی سخن زشتی از او نشنید و رفتار ناشایستی از او ندید. گویا او از آغاز تحصیل، تعلیم را با تزکیه قرین ساخته و دانش و ادب را به‌هم آمیخته و این گوهر گران‌بها را زیور روح خود ساخته بود و به‌همین خاطر در دید آموزگاران و در میان اقوام و آشنایان، سید حسن به‌‌عنوان دانش‌آموزیموزیآ شایسته و دوست‌داشتنی معروف بود.

از صفات حسنۀ اخلاقی سید حسن که در دوران کودکی و نوجوانی برجستگی خاصی داشت، صفتِ گذشت و جوانمردی و سخاوت بود؛ چون هر گاه در محیط خانوادگی، بین بچه‌ها بر سر موضوعی اختلاف پیش می‌آمد که یک طرف آن سید حسن قرار داشت، حل آن اختلاف بچه‌گانه آسان بود؛ زیرا سید حسن به‌سادگی از حق خود می‌گذشت و اختلاف را با بزرگواری فیصله می‌داد. با پول روزانه‌ای که پدر و عمویش به‌او می‌دادند، هر ‌چه را که از بازار می‌خرید، با دیگران تقسیم می‌کرد. این روحیۀ بزرگواری و ‌سخاوتمندی را از زمان چهار، پنج سالگی تا دوران دبستان و تا لحظۀ شهادتش همچنان حفظ کرده بود که نمود بیشتر این روحیه را باید در زندگی سیاسی این شهید عالی‌مقدار مشاهده کرد.

بعد از پایان دورۀ تحصیلات ابتدایی، شهید شاهچراغی بر سر دو راهی قرار گرفت؛ زیرا او می‌بایست انتخاب کند، دانش‌آموزی و سپس دانشجویی را در رشته‌های علوم جدید، یا طلبگی را در حوزه‌های علمیه.

آن روزها که بر اثر حاکمیت طاغوتیان و حضور فرهنگ منحط شیطانی، بازار دین و دینداری از رونق افتاده و در مقابل، بازار مکار دنیا و دنیاداران جاذبۀ خاصی را به‌ویژه برای استعدادهای آماده در رشته‌های پول‌ساز و پر درآمد به‌وجود آورده بود، از طرف بعضی افراد، به‌خانوادۀ سید حسن توصیه می‌شد که هوش سرشار و استعداد ممتاز فرزندتان را مراقبت نمایید. او به‌سهولت قادر خواهد بود تا یکی از سخت‌ترین رشته‌های دانشگاهی را با موفقیت به‌پایان رساند و سپس صاحب درآمدی کلان باشد و ضمناً هم در خدمت جامعه! مبادا این استعداد را در مدارس مخروبۀ علمیۀ قدیمه تلف کنید!! ولی جاذبه‌های نفسانی و فریبکاری‌های شیطانی نتوانست در انتخاب این فرزند فرزانه تأثیری بگذارد. با بزرگ‌ترها به‌مشورت نشست و در یک انتخاب آزاد بر سر دوراهی، همانند بزرگان خانواده‌اش، راه حوزۀ علمیه را برگزید تا درس دین بیاموزد و در خدمت دین قرار بگیرد.

این صاحب‌دل آگاه به‌مدرسه آمد و طریق دین گرفت و فریق فقها و علما برگزید تا روزی بتواند غریق را که در بند امواج هوای نفس گرفتار آمده، نجات بخشد. در مدرسۀ علمیۀ حاج فتحعلی بیک دامغان، حوزۀ درس پدر را شاگرد شد و همان روزهای نخستین، استادش به‌او آموخت که «اولُ الدین معرفةُ الجَبار و آخره تفویض الأمرِ إلیه». از امتیازات حوزه‌های علمیه این است که حرف آخر را همان لحظۀ اول می‌زنند. پدر بر اساس سنت سنیه، هر آنچه را که خود در طول سال‌های متمادی از اساتیدش آموخته بود، در جمله‌ای کوتاه، یک جا به‌فرزند آموزش داد:

فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دلشادمبندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یارچه کنم حرف دگر یاد نداد استادم[14]

یکی دو سالی بیش، درنگ را در حوزۀ کوچک دامغان جایز ندانست؛ زیرا روح بزرگ و همت والایَش، میدان را برای اوج بیشتر تنگ می‌دید. او شناوری را در اقیانوسی مواج، طالب بود تا تنومندی را شتابی افزون بخشد و هر چه سریع‌تر، خویش را برای کارهای مهم‌تر آماده سازد.

پدر و سایر اساتید و دوستانش، رمز بی‌قراری این طلبۀ نوجوان را دریافته بودند که روح بزرگ را نباید در ظرفی تنگ و محدود، محصورش کرد. باید درِ قفس گشود و اندوه تنگنایی را از فضای جانش زدود که «این وطن مصر و عراق و شام نیست» و به‌قول مولوی:

چیست اندر خم که اندر نهر نیستچیست اندر خانه کاندر شهر نیست[15]

بار سفر به‌قصد قم، دیار آل محمد (ص) بست و با کوله‌باری از مواعظ که به‌عنوان سوغات سر راهی، بزرگان خانواده‌اش همراهش کرده بودند، عازم سرزمین فقه و فقاهت، حرم اهل بیت عصمت و طهارت، شهر قیام و خون و شهادت شد تا خوشه‌چین خرمنی گردد که آیة‌الله حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی، در کنار حرم مطهر حضرت معصومه (ع) آماده ساخته بود.

پدر، دعای سفر در گوش فرزند خواند و عمو، پشت سرش اذان گفت و مادر، قرآن بر بالای سر جگرگوشه‌اش گرفت و در حالی‌که با نگاه‌های پر عاطفۀ مادری، قامت فرزندش را نوازش می‌داد، زبان حال او این بود که:

ای هدهد صبا به‌سبا می‌فرستمتبنگر که از کجا به‌کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غمزین‌جا به‌آشیان وفا می‌فرستمت
در راه عشق، مرحلۀ قرب و بعد نیستمی‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
هر صبح و شام، قافله‌ای از دعای خیردر صحبت شمال و صبا می‌فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خرابجان عزیز خود به‌نوا می‌فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دلمی‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کنکایینۀ خدای‌نما می‌فرستمت[16]

رحل اقامت را برای تحصیل در مدرسۀ حقانی (منتظریه) افکند؛ زیرا این مدرسه در آن زمان، زیر نظر شهید مظلوم آیةالله دکتر بهشتی و با مدیریت شهید قدوسی اداره می‌شد. برنامه‌های جامعی که از فکر بلند متفکری ارزشمند چون شهید بهشتی سرچشمه می‌گرفت و مدیریت جدی و آگاهانه‌ای که از جانب شهید قدوسی اعمال می‌گردید، توانسته بود جمعی از مغزهای جوان و استعدادهای توانمند را زیر پوشش قرار دهد و در مدتی نه چندان طولانی، شکوفایی اندیشه‌ها را به‌گونه‌ای چشمگیر باعث گردد و این محیط مقدس، مناسب‌ترین جایی بود که می‎‌توانست روح تشنۀ سید حسن را سیراب نماید.

شهید شاهچراغی در جمع طلاب مدرسۀ حقانی، به‌زودی خویش را در صف بهترین و خوش‌فکرترین شاگردان آن مجمع علمی درآورد؛ به‌طوری که در اثر بروز لیاقت‌ها توانسته بود در چشم و دل اساتید خود به‌ویژه شهیدان بهشتی و قدوسی، جایگاهی رفیع و منزلتی منیع را کسب نماید.

او در ادبیات و فقه و اصول، سال‌ها کار فکری مداوم کرد و به‌درس معارف که مطالعه‌ای گسترده و نگرشی عمیق در قرآن کریم بود، علاقۀ فراوانی داشت. کتاب‌های «بدایة الحکمة» و «نهایة الحکمة» از علامه طباطبایی و «فلسفتنا»ی شهید صدر را خوانده بود و بخشی از «اسفار» را در خدمت استاد شهید علامه مطهری تلمذ می‌کرد.

مبارزه و مطالعه

در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به‌خصوص سال‌های 45 تا 55 ه.ش، طلاب حوزه‌های علمیه در برخورد با مسائل مبارزاتی، بر چند گروه تقسیم می‌شدند:

1-گروهی معتقد بودند که کلاس‌ها را باید تعطیل کرد و با کتاب و استاد و تحقیق و تتبع خداحافظی نمود و مبارزه را پیش برد. این گروه که گاه، افراد بسیار تندی در میانشان به‌چشم می‌خورد، به‌کسانی که در حوزۀ علمیه کتاب‌های مکاسب و کفایه و جواهر را زیر بغل داشتند، پرخاش می‌نمودند و آنان را مورد خطاب قرار می‌دادند که مکاسب، کتاب کاسبی است و کفایه، کفایت برنامه‌های زندگی را نمی‌کند و جواهر را باید در میدان جهاد و مبارزه پیدا کرد، نه در حلقۀ درس زیر کتاب‌خانۀ مدرسۀ فیضیه!! و خلاصه به‌جای رساله، رسالت لازم است!!

2- دستۀ دیگری وجود داشتند که عکس گروه اول فکر می‌کردند و به‌تنها چیزی که نمی‌اندیشیدند، مبارزه بود. اینان از دنیای زمان خویش بریده و سر در کتاب‌های علمی و فقهی فرو برده و از دین و دیانت، چیز دیگری را می‌فهمیدند که فعلاً جای تحلیل افکار این گروه در چنین مقالی نیست. فقط می‌توان به‌این نکته اشاره کرد که بسیاری از تندروی‌های گروه اول، عکس‌العمل کندروی‌ها و بی‌تفاوتی‌های این گروه بود.

3- گروهی نیز در حوزه‌های علمیه بودند که حرکت در مرز اعتدال را وظیفۀ شرعی خود می‌دانستند و شعارشان همان بود که مولای‌شان علی (ع) فرمود: «الْيَمِينُ‏ وَ الشِّمَالُ‏ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ‏ الْوُسْطَى‏ هِيَ الْجَادَّةُ»[17]؛ «راست و چپ، گمراهی، و راه مستقیم میانه، راه حق است».

این گروه معتقد بودند که یک مبارز في سبیل‌الله، باید اضافه بر مسئولیت مبارزه و جهاد، کتاب و کلاس را هر چه باشکوه‌تر حفظ نماید؛ زیرا پایه‌های یک حرکت الهی و انسانی، بر ارزش‌های فکری و فرهنگی استوار می‌گردد. البته جمع بین مبارزه و مباحثه، شیوۀ خاصی داشت که تنها از عهدۀ افراد هنرمند و خوش‌ذوق برمی‌آمد، تا کلاس را سنگر و کتاب را مبدل به‌تفنگ سازند و تفنگ را تبدیل به‌قلم و بر گلوله‌های‌شان بار فکر و فرهنگ کنند.

شهید شاهچراغی از کسانی نبود که به‌بهانۀ مبارزه و انقلاب، درس و بحث، کتاب و کلاس را رها نماید و به‌احترام آن، به‌کلی از مبارزه  دست بکشد. او بسیاری از مطالعات خود را در سنگر مبارزات انجام می‌داد و درس و بحث و تحقیق، هرگز نتوانست مانع حضور او در صحنۀ مبارزه گردد و معتقد بود که مجاهد في سبیل‌الله، باید عارف به‌احکام‌الله نیز باشد. او در مبارزۀ با طاغوت، از سطحی‌نگری جداً پرهیز داشت و می‌گفت: باید نخست، پایه‌های نظام کفر را در افکار و اندیشه‌ها و در عرصۀ فکر و فرهنگ بشکنیم تا زمینۀ تخریب نظام ظلم فراهم گردد و لذا در این راستا تلاش‌های قابل توجهی داشت. گاه، تعطیلات هفتگی را فرصتی می‌دانست و از قم به‌زادگاهش دامغان می‌آمد و آنچه را که از شاگردان امام در حوزۀ علمیه که اساتیدش بودند، آموخته بود، در جلسات مخفی و نیمه‌علنی و علنی به‌مردم تعلیم می‌داد. سخنرانی‌های پر شور آن عزیز در مسجد جامع دامغان و مدرسۀ علمیۀ موسویه، از یاد نرفتنی است. در صحنۀ مبارزه به‌هنگام محاصرۀ مدرسۀ فیضیه در خرداد‌ماه سال 1354 هجری شمسی، پس از یورش گارد به‌این مرکز خون و قیام دستگیر شد و به‌زندان افتاد. هر ‌چند دوران دستگیری و زندان کوتاه بود، ولی خاطرات بلندی را در ذهن و زندگی ذخیره گردانید.

سعۀ صدر

سعۀ صدر به‌معنای گشایش سینه است. این اصطلاح را معمولاً در مورد کسانی استعمال می‌کنند که از نظر روحی و اخلاقی، دارای توان و قدرت بالایی باشند و در فرازها و نشیب‌ها بتوانند به‌سادگی از کنار مشکلات بگذرند. پس در واقع، سعۀ صدر نشانۀ ظرفیت وسیع و روح بلند انسان است.

این خصیصۀ درونی، علاوه بر برکات فردی که آرامشی مطلوب را بر جسم و جان حاکم می‌گرداند، در مسائل اجتماعی به‌ویژه در مدیریت‌ها و رهبری‌ها، نقش معجزه‌آسایی را ایفا می‌کند. چنانکه حضرت علی (ع) می‌فرماید: «آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ»[18]؛ ابزار ریاست، سعۀ صدر است».

آنانکه از نعمت گران‌بهای سعۀ صدر بی‌بهره هستند، نه تنها در فعالیت‌های اجتماعی با مشکلات عظیمی روبه‌رو خواهند شد، بلکه در تفکر و نگرش، مبتلا به‌بیماری مهلک تنگ‌نظری یا یک‌جانبه‌نگری می‌شوند و رفته رفته، روحیۀ عدم پذیرش حق در روح آنان، هر چه بیشتر رشد نموده و از اجرا و قبول حق، شانه خالی می‌کنند. این نکتۀ ظریف را مولای متقیان، امیر مؤمنان، حضرت علی (ع) در بیانی کوتاه تذکر داده‌اند که :

«مَنْ‏ ضَاقَ‏ صَدْرُهُ‏ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى أَدَاءِ حَقٍّ»[19]؛ هر کس که سینه‌اش تنگ باشد، بر اجرای حق، صبر نمی‌کند».

از نعمت‌هایی که خداوند آن را زیور روح شهید شاهچراغی کرده بود، سعۀ صدر است. فکر بلند، اندیشۀ فراگیر و روح ‌سخاوتمندش، عقابی را می‌ماند  که بال‌هایش را در آسمان زندگی بر سر همه می‌گشود و همین امر موجب گشته بود تا هیچ‌گاه پا از مرز عدل و انصاف فراتر ننهد.

همان کلامی را که خداوند دربارۀ حبیب خود حضرت محمد (ص) فرمود: «ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک»[20]، در مورد فرزند شهیدش سید حسن نیز می‌توان تکرار کرد و گفت: «آيا ما سينۀ تو را گشاده نساختيم‏»[21].

او از تنگ‌نظری شدیداً تنفر داشت و بارها از این آفت انسان‌کش ابراز ناراحتی می‌کرد. اعتقادش را در این‌زمینه چنین بیان می‌داشت که باید با آغوش باز، پذیرای فریب‌خوردگان و پشیمان‌شدگان باشیم؛ زیرا باران محبت می‌تواند بسیاری از دردهای بی‌درمان را درمان و بخشی از نابسامانی‌ها را سامان بخشد. نوع برخوردهایش را نسبت به‌کسانی که قابلیت اصلاح در وجودشان می‌دید، بر همین اساس تنظیم می‌کرد و لذا گهگاه این‌روش منطقی او برای افراد سطحی‌نگر که پوست را می‌بینند و نه مغز را، ظاهربین هستند نه باطن‌بین، مورد انتقاد قرار می‌گرفت.

این نکته را قابل تذکر می‌دانم که آن شهید والامقام در نشان دادن سعۀ صدر و ریزش محبت، هرگز بدون ضابطه و منهای معیار حرکت نمی‌کرد. او در برخورد با منافقان و ضد انقلاب مغرض، مصداق بارز «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم»[22] بود.

علاقه‌مندی به‌فرهنگ عامه

از ویژگی‌های شهید شاهچراغی، علاقه‌مندی شدید او به‌فرهنگ عامه بود. ضرب‌المثل‌های عامیانه، اخلاق، رفتار، نوع معاشرت و آداب و رسوم مردم را خوب می‌شناخت و این کشش روحی، ذهن و مغز آن عزیز را به‌دایرة‌المعارفی مبدل ساخته بود که در یک نشست کوتاه، هر شنونده‌ای می‌توانست بیشترین و بهترین اطلاعات نغز مردمی را از او بگیرد. هر گاه شهید سید حسن را فرصتی دست می‌داد تا از قیل و قال مباحث رسمی و غوغای میدان سیاست فاصله بگیرد، در جمع مردم عامی و دوستان بسیار سادۀ روستایی خود می‌نشست و سخنان آن پا‌کدلان را با جدیت گوش می‌داد. او بهترین اوقات زندگی خویش را وقتی می‌دانست که در میان این‌گونه افراد باشد و لذتی را که از شنیدن قصه‌ها و سرگذشت‌ها، تشبیهات و تمثیلات می‌برد، غیر قابل توصیف است. براساس همین روحیه، سفرنامه‌ها و خاطره‌ها را بسیار دوست می‌داشت. سفرنامۀ ناصرخسرو را مطالعه کرده بود و از کتاب‌هایی چون قلعۀ الموت، حسن صباح، خاطرات حاج سیاح، سفر سیمرغ، رشحات قلم و … نکات فراوانی را در خاطر داشت.

علاقه‌مندی به‌شعر و ادب

شهید شاهچراغی به‌شعر و ادب عشق می‌ورزید. بخشی از این علاقه را باید مدیون محیط خانوادگی و فضای تربیتی او دانست؛ زیرا همان‌گونه که قبلاً هم اشاره کردیم، عمویش مرحوم کربلایی سیدطاهر و پدرش حاج سید مسیح شاهچراغی، در شعر و شاعری، ذوقی سرشار و استعدادی بیدار داشته و دارند.

او در میان سخنوران نامی، به‌مولوی و سعدی و حافظ و ناصرخسرو بیشتر علاقه نشان می‌داد و از میان شاعران یاد شده، به‌غزلیات حافظ کششی افزون داشت.

نثرهای قوی که دارای بار عرفانی بیشتری بودند را مطالعه می‌کرد. نثر تیز و تند جلال آل احمد را با اشتیاق می‌خواند و این علاقه را به‌خصوص در مورد کتاب ارزشمند غرب‌زدگی، بارها ابراز می‌نمود. گلستان سعدی را در فرصت‌های گوناگون خوانده بود و گفتار خویش را با نکات ظریف و لطیف آن در شعر و نثر، شیرین‌تر می‌ساخت.

علاقه‌مندی به‌دوستان

علاقه‌مندی و وفاداری به‌دوستان، از خصلت‌های شهید شاهچراغی بود. او هر گاه کسی را برای دوستی انتخاب می‌کرد، در این پیوند چنان جدی و با محبت بود که هرگز بین او و دوستش احساس دوگانگی نمی‌شد.

آن شهید بزرگوار گام نخستین را در مقام دوستی، این می‌دانست که دوست باید در زندگی دوست شریک باشد و به‌عبارت شاعر:

دوست آن دانم که گیرد دست دوستدر پریشان‌حالی و درماندگی[23]

دوستان شهید، بارها اقرار نموده‌اند که سید حسن در عالم دوستی، مصداق کامل «كِرَامُ‏ النَّاس» و نمونۀ بارز «الْوَلِيِ‏ اللَّبِيبِ» بود. همیشه ما از دوستی با او کسب خیر و زیبایی می‌کردیم و در جمع ما، مایۀ افتخار و سرافرازی  به‌شمار می‌آمد. همان‌طور که یک‌رنگی و جوانمردی را دوست می‌داشت، از تظاهر و نفاق و نامردی و نیز چهرۀ دغل‌دوستانی که مگس‌وار گرد شیرینی پرسه می‌زنند، شدیداً ابراز تنفر می‌کرد.

علاقه‌مندی به‌زادگاه

شهید شاهچراغی زادگاه خود و سرزمین آبا و اجدادی‌اش را دوست می‌داشت؛ مخصوصاً روستای بر حاشیۀ کویر حسن‌آباد را. همان جایی که پدر و مادرش به‌دنیا آمده بودند. او حتی بیابان‌ها و دشت‌ها و کوه‌های منطقه را به‌خوبی می‌شناخت و بارها و بارها به‌دیدار بیابان‌گردها و گله‌دارها رفته بود. منطقۀ کوه زر و کلاته‌های اطراف، مارکوه، پنج‌کوه، سرخ‌کوه، یزدان‌آباد، معبد، خورس و خرگوشی را از نزدیک دیده بود و از هر نقطه‌ای، خاطره‌ای در ذهن داشت و گهگاه، وقایع اتفاقیه را که از زبان پیرمردها در این مناطق شنیده بود، نقل می‌کرد.

 او تاریخ قومس که نام قدیمی دامغان و شهر صد دروازه است را بارها قرائت نموده و آثار باستانی شهر به‌ویژه مسجد تاریخانه، مسجد جامع، مناره‌های زیبا، پیر علمدار، امامزاده جعفر و برج طغرل، توجهش را سخت به‌خود جلب کرده بود. به‌آن کسانی که در طریق رشد فرهنگ منطقه به‌خصوص در آموزش و پرورش، گام‌های مؤثری برداشته بودند، احترام فراوانی می‌گذاشت و بارها این سخن را در جلسات خصوصی مطرح می‌کرد که مردم ما، مدیون این افراد فداکار هستند. از میان فرهنگیان باسابقه و پیران کلاس‌های آموزش و پرورش، آموزگارانی چون حاج آقای اکبری و خاتمی و مرحوم حاج محمود کلایی را بیشتر نام می‌برد.

 به‌خاطر علاقۀ فراوانش به‌زادگاهش بود که در دوران ستمشاهی، اهم فعالیت‌های مبارزاتی خویش را مصروف روشنگری مردم شهرش قرار داد و کلاس‌های فکری و فرهنگی را برای فرهنگیان و جوانان آن دیار تشکیل می‌داد تا دین و انقلاب اسلامی را برای‌شان تبیین سازد. مردم قدرشناس دامغان نیز با انتخاب شهید شاهچراغی به‌عنوان نماینده در دو دورۀ مجلس شورای اسلامی متقابلاً ابراز علاقه نموده و با آرای بسیار بالا، او را بر کرسی مجلس نشاندند. شهید شاهچراغی نه تنها در حیاتش، دامغان و مردمش را دوست می‌داشت و همیشه می‌خواست در جمع آنان باشد، بلکه در مماتش نیز این عشق را فراموش نکرد؛ چنانکه در وصیت‌نامه‌اش گنجانده بود که بعد از شهادت، مرا در کنار شهیدان شهر دفن کنید؛ و امروز تربت پاکش در فردوس رضای دامغان در جوار شهیدان عالی‌مقام، زیارتگاه مردم شهیدپرور می‌باشد.

[1]. مصباح الشريعة، ص20.

[2]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم.

[3]. منية المريد، ص184.

[4]. مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص، ص46.

[5]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص241.

[6]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص27.

[7]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج‏2، ص347.

[8]. تحف العقول، النص، ص41.

[9]. المحاسن، ج‏2، ص610.

[10]. دیوان حافظ، غزل شمارۀ ۲۲۷.

[11] . اعراف/ 58.

[12]. گلستان سعدی، باب اول، حکایت ۴.

[13]. جلال عضد یزدی.

[14]. دیوان حافظ، غزل شمارۀ ۳۱۷.

[15]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم.

[16]. دیوان حافظ، غزل شمارۀ ۹۰.

[17]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏8 ص68.

[18]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص501.

[19]. كنز الفوائد، ج‏1، ص278.

[20]. انشراح، 1.

[21]. همان

[22]. فتح، 29.

[23]. گلستان سعدی، باب اول، حکایت ۱۶.